يك شاخه در سياهي جنگل به سوي نور فربياد مي كشد.
تنها مردي كه گورش را به دوش مي كشد معناي سبزه در بيابان را مي فهمد
هيچ قهرماني نيست، تنها مرداني هستند كه عمري مي جويند و مي جنگند و چراغ خانه را روشن مي كنند و مي ميرند.
همه تنها مانده ايم و بي قرار، در زندان اهوازيو زمان مي گذرد. آنكه از بند نمي هراسد همه تاريخ زندگان است، چه در زندان چه در گورستان چه در تهران و چه در اهواز.
در شهر نسيم خنكي است مي وزد، ابتداي پائيز است، پائيز فصل زرد و سرخ، فصل آغاز و انجام، فصل خش خش برگ ها در زير پاي عابري تنها، فصل زندان ضياء، فصلي كه دختران دلباختند به آنكه در اهواز در زير مشت سربازان گمنام شكنجه مي شد از آن رو كه بازجوي بابلي از ژرفناي هيچ وجود خويش تو را سركش خواند. آري آنان كه در زمستان مرگ سلاخي ميمون زندگانند، سركشانند، سركش از سرنوشت مقدر خويش.
اراني زنده ماند، فروهر زنده ماند، شريعت رضوي زنده ماند و آنكه مُرد رضاخاني بود كه در روزي كه باده در دست در قصر خلافت خويش جام شوكران به دست گرفت به ناگه بر روي ديوار با قطره هائي از خون نگاشته شد:
آه بالتازار خونين دست، زمان تو نيز رو به پايان است.
و اراني تكثير شد، فروهر تكثير شد، شريعت رضوي تكثير شد و ضياء نبوي تكثير مي شود تا از هر ضياء در فصل برگريزان پائيز، بر هر برگ زرد خيابان، هر شاخه خالي، بهار سبز ضياها زاده شود و بر هر شاخه درختي بلبلي و بر هر برگ زرد عاشقي.
آه چه زيباست سرود دختركان سبز در فصل زرد بهار.
و ما اينجا يارانت را مي گويم: همه دلتنگ بارانيم - باراني به ياد همه روزهاي با هم بودن باراني به معناي شستن همه ناپاكي ها و نازيبائي ها، باران زيباي پائيزي.
راستي مي داني در دانشگاه چه خبر است؟ دوربين ها چند برابر شده است و ديگر ضياء نبوي نيست تا با خطي خوش بر پشت پنجره اتاق انجمن اسلامي منتخب دانشجويان بنويسد:" جلسه بحث حول فلان موضوع ساعت 11:45 دقيقه چمن روبه روي انجمن اسلامي..."
ديگر ضياء نبوي نيست تا ساعت 11 بيايد و صندلي هاي كانون و شعر و ادب را بچيند. ديگر ضياء نبوي نيست تا نزديكي هاي عيد نوروز بيل به دست هنگامي كه پاچه شلوارش را بالا داده مشغول آماده كردن سفره هفت سين براي دانشجويان شود، ديگر ضياء نبوي نيست تا زماني كه بچه هاي انجمن اسلامي اختلافاشان بالا مي گيرد و بيايد و به احترام او همه اختلاف ها به پايان برسد، ديگر ضيائي نيست تا با چشمان مهربان صورت سبزه و آن هيكل كوچكش بيايد در جلسه بحثي و بگويد:
" سراسر جهان يعني يك امكان"
و ديگر ضياء نبوي نيست كه پاي درد و دل هاي بچه هاي انجمن كه خسته از شهراند و بيزار از زور بنشينند و با لبخندي همه دردها را از تن اين دردمندان يك دانشگاه بزدايد، ديگر ضيائي نيست تا پاي درد و دل هاي محسن برزگر بنشيند.
اصلا اينجا ديگر انجمني نيست، كانون شعر و ادبي نيست، كتاب و انديشه را دارند مي كنند كانون ناانديشي و شعر و ادب مي شود ادبيات جنگ و فراخوان ها از همه ديوارها كنده مي شوند و هيچ دختري حق صحبت با هيچ پسري را ندارد و آن گند چاله دهان كه مانلي را جانلي مي خواند رئيس دانشگاه است و دانشجو يعني منحرف و دانشگاه يعني خانه فساد و اعتراض يعني تعليق، يعني زندان ، يعني اخراج يعني مرگ و نمره 20 يعني سكوت، يعني تف به شرافت يكي دانشجو.
از كدامين درد بگويم كه درد ما بي باراني است، باراني كه نمي بارد اما واقعيت همه اين نيست:
اگر دستان سبز را قطع مي كنند، سبزي در دلهامان است.
اگر انديشه را علامت ممنوع مي زنند، انديشه همه در سرهامان هست.
اگر نام ضياء را مي كشند، ضياء همه در قلبهامان است و ما زنده مي شويم ،تكثير مي شويم، سكوت مي كنيم تا همه فرياد بزنيم، روزي بيدار مي شويثم و يك صدا مي خوانيم:
" ما همه يك ضياء نبوي ديگريم "
محسن برزگر
دبير فرهنگي سابق انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه صنعتي نوشيرواني بابل و از دانشجويان دربند حوادث بعد از انتخابات
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر