۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

اشکمان برای جامعه ای است که به اینجا رسیده که علیرضا زندانی است


جرس مصاحبه ای با پدر علیرضا فلاحتی فعال سیاسی دربند شهرستان بابل منتشر کرده که متن این مصاحبه در زیر آمده است:

آقای فلاحتی با اشاره به انتقال فرزندش به بند سارقین به "جرس" می گوید: "بعد از ده روز از اجرای حکمش، جای او و آریا را به بند قاچاقچیان و اشرار منتقل کردند. اگرچه آنها هم براثر سیاستهای غلط همین نظام، لات و قاچاقچی شده اند اما پسرم و آریا اعتراض کردند که جایگاه آنها باید حفظ شود و جایشان در میان قاچاقچیان نیست. من با دادستان تماس گرفتم و مشکل را گفتم، او به من گفت شما مطمئن هستید که اینها را همبند سارقین کرده اند؟ گفتم بله، بعد به من گفت از شما تشکر می کنم که این اطلاعات را به دادید و همین الان قضیه را حضورا پیگیری می کنم. پنج دقیقه بعد همسر آریا حضوری با دادستان ملاقات می کند، همین دادستان که به من اینطور گفت به همسر آریا می گوید دروغ می گویید. بچه ها می خواهند شانتاژ خبری درست کنند. فردای آن روز همسر من به دادستان تلفن می کند، همین آقای دادستان به خانم من می گوید مگر زندان هم طبقه دارد؟ تا اینجا را داشته باشید که آقای دادستان سه جور حرف زده است. پریروز دوباره با دادستان صحبت کردم و گفتم بچه ی من پاک ترین بچه ی ایران است ، هیچ کس نمی تواند که مدعی شود که فرزندی باخصوصیات اخلاقی علیرضا دارد: مومن ، پاک ، راستگو ، درستکار ... این بچه حالا اسیر شماست، چرا اینقدر او را اذیت می کنید؟ شما که این همه از مولا علی می گویید، آیا با ابن ملجم که قصد جانش را کرد این چنین کرد؟ دوباره به من گفت چشم چشم حتما پیگیری می کنم..."

در ادامۀ فشارها بر روی فعالین مازندرانی، شعبه سوم دادگاه تجدید نظراستان مازندران، احمد میری را به دوازده ماه، علیرضا شهیری را به نه ماه، آریا آرام نژاد، علیرضا فلاحتی، محمد رضا ملکی، محمد معصومیان، و مصطفی ابراهیم تبار هریک را به شش ماه و علی اکبر سروش را به چهار ماه حبس تعزیری محکوم کرد که بعد از آن برای اجرای حکم فراخوانده شدند.

فلاحتی به تماس تلفنی علیرضا اشاره می کند و ادامه می دهد: "امروز علیرضا با منزل تماس گرفت و گفت آقای دکتر سروش و میری و شهیری هم همبند او و آریا شده اند و گفت نگران نباشید، خانم میری هم که تماس گرفته گفته است که آنها در بند سارقین نگهداری می شوند. "

پدر علیرضا فلاحتی می افزاید: "من خودم از مبارزین دوره شاه هستم و زندان رفتم، قرار بود که در بعد فرهنگی در نظام جمهوری اسلامی بچه هایی را مثل علیرضاها تربیت کنیم. پس چه شد که امروز علیرضاها باید در زندان باشند؟ چه بر سر این نظام آمده است؟ یکی از شعارهای ما در آن زمان این بود که فساد باید نابود شود، حالا چه شده که تن فروشی در جامعه ی ما شغل شده؟ به من مسلمان ایرانی حق نمی دهید که این سوال را بکنم؟ یا فرزند من حق ندارد این سوال را از من بپرسد که بابا شما که انقلاب کردید گفتید عدالت اجتماعی باید اجرا گردد، زندانی سیاسی باید آزاد گردد، احزاب و رسانه ها باید آزاد باشند، انتخابات باید آزاد باشد، پس اینها کجاست؟ من چه جوابی دارم به او بدهم؟ آقایانی که می گویند در زندان طبقه نداریم! آقای دادستان از آقای خامنه ای که در دوران شاه در زندان بوده سوال کند که شما در زندان شاه کجا بودید؟ آیا با لات و اشرار هم بند بودید؟ خاطرات سیاسی زندانیان سیاسی را بخوانید که کجا بودند. قهرمانی یک گردن کلفت لات بود که در زمان شاه او را در زندان قصر هم بند توده ای ها کردند، در آخر او توده ای شد و بار دوم به خاطر توده ای بودن محاکمه می شود. قطعا رفتار امثال علیرضا بر اشرار در زندان تاثیر می گذارد. وقتی علیرضاها و دکتر سروشها نماز می خوانند و آن لات می بیند که نماز خواندن آنها با نماز خواندن دیگران فرق می کند، قرآن خواندن و تفسیر آن با دیگران فرق می کند ، آن لات از خودش می پرسد من در نظام جمهوری اسلامی دزدی کردم و اینجا هستم اما امثال علیرضاها چرا در اینجا هستند؟! او که اهل نماز ، روزه ، قرآن و نهج البلاغه است چه شد که باید در زندان باشد؟ که قطعا بر او تاثیر مثبت خواهد گذاشت."

علیرضا فلاحتی دبیر جبهه مشارکت استان مازندران در بهمن ماه سال ۸۸به اتهام تبانی علیه امنیت کشور توسط اداره اطلاعات استان مازندران بازداشت شد و به مدت یک ماه در بازداشتگاه اداره اطلاعات ساری و زندان متی کلای بابل بسر برد. او در شعبه یک دادگاه انقلاب شهرستان بابل به ده ماه حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در شعبه سه دادگاه تجدید نظر استان مازندران به شش ماه حبس تعزیری کاهش یافت.

آقای فلاحتی با تاکید بر اینکه قاضی صادر کننده حکم مستقل نبود بیان می کند: "اقدام علیه امنیت ملی ، شرکت در جلسه ی تفسیر قرآن در منزل آقای شهیری حالا جرم و اتهام این بچه ها شده است و در یک دادگاهی که در بابل برای آنها برگزار کردند،خود علیرضا و وکیلش دفاع کرده اند اما فکر می کنم اگر قاضی اختیاری داشت و مستقل بود این حکم را صادر نمی کرد."

پدر این فعال سیاسی در بند با بیان اینکه او از سن شانزده سالگی به فعالیتهای سیاسی پرداخته است می گوید: "در اولین حق رایش از آقای توکلی حمایت کرد و من حامی آقای خاتمی بودم ، ما در کنار هم با شور به فعالیتهای سیاسی می پرداختیم. او بسیجی بود. ببینید اینقدر دروغ گفتند که یک بچه ی بسیجی دیگر طاقت دروغ شنیدن را نداشت. من اصلا کاری به فرزند خودم ندارم اما حرفم این است که ما به کجا رسیده ایم که اینقدر دروغ می گوییم، نماینده ی دولت در مجلس اینقدر دروغ می گوید که درگیری ایجاد می شود! حرف ما این است که قرار نبود به مردم دروغ بگوییم، من با شناختی که از آقای خامنه ای در زمان ریاست جمهوری ایشان دارم (الان را که خبر ندارم )، خودشان زندگی علیرضا را مطالعه و بررسی کنند، قطعا علیرضا به عنوان جوان نمونه بر گزیده می شود. هرکس دل سلیم داشته باشد، به چهره ی علیرضا نگاه کند نشانه های خدا را می بیند."

فلاحتی با ابراز ناراحتی از چنین برخوردهایی با فرزندش ادامه می دهد: "به دادستان هم گفتم که مثل علیرضا در قم که شهر دار المومنین شماست پیدا نمی کنید. یک نمونه ی کوچک آن را می گویم شما خودتان علیرضا را بشناسید. علیرضا شانزده سال داشت که من تصادف کردم و قطع نخاع و معلول شدم ، از من مراقبت می کند و در سن نوزده سالگی می رود آژانس کار می کند تا خرج خانواده را بدهد. بعد یک بار تصادف می کند و بیمه ماشین هفتصد هزار تومان بابت بیمه به او می دهد، این جوان نوزده ساله با آن پول، ماشین را تعمیر می کند و مقداری از آن پول اضافه می ماند و آن مبلغ اضافی را می برد به حساب بیمه واریز می کند. حتی در مخابرات که کار می کرد از تلفن مخابرات به خانه زنگ نمی زند ، از موبایلش یا با کارت تلفن تماس می گرفت.اینها فقط نمونه های کوچکی از خصوصیات اخلاقی اوست، من نام او را علی زمانه گذاشته ام و فکر کنم حکومت معاویه هم او را به زندان نمی انداخت که الان او را به بند کرده اند. یک نامه ای زمانی که علیرضا یک سال داشت در سال شصت و پنج خطاب به او نوشتم و به او گفتم هیچ زمانی به خود نگاه نکن ، نگاهت به جمع باشد. آنگونه زندگی کن که بر زنده و مرده ات مستکبران و تمامیت خواهان بر خود بلرزند و محرومان از نام تو حرکت و مبارزه بیاموزند... الان هم به او اینها را می گویم."

او ادامه می دهد: "ما اشک داریم اما این اشک نه برای فرزندمان علیرضا که در جوانی به کمال رسیده است بلکه اشکمان برای جامعه ای است که به اینجا رسیده که علیرضا زندانی است. او در نگهداری از من حماسه هایی آفرید و زیباییهایی خلق کرد که خدا که خالق زیبایست از او رضایت داشت و خندید. فقط همین بس که با آن هیکل لاغر من را سی پله با ویلچر بالا می برد تا فیزیوتراپی کنم و آن زمان هم که از فرط بیماری و فشار زیاد عصبانی می شدم و بر سرش داد می کشیدم پای مرا می بوسید و می گفت من مخلص باباقدرت هستم. از پنج سالگی روح مبارزه طلبی و اعتراض در او بود و در مقابل بی عدالتی ها اعتراض می کرد. علیرضا جسما از من جداست ، اما باور کنید که شبها با شوخیهایش خنده می کنم ، او پیش من است ، پیش من است ..."

او در پایان از دلتنگی های نوه سه ساله می گوید: "ما مسلمانیم ، گریه می کنیم ، روضه گوش می دهیم که سکینه از زینب بابا می خواهد، حالا در خانه ی ما، دختر سه ساله علیرضا از عمه خود بابایش را می خواهد. امروز این دختر کوچک گفت دلم برای بابایم تنگ شده و عمه اش گفت پس چرا با تلفن حرف نزدی که او با آن لحن کودکانه و مظلومانه گفت آخه من دلم برای بابام تنگ شده چرا صحبت کنم؟ زینب می دانست رو به رویش یزید است، اما امروز رو به روی عمه بچه علیرضا کسانی هستند که می گویند ما فرستاده خدا هستیم، خیلی سخت است، خیلی سخت است این بچه بابا بابا بگوید... علیرضا یکبار در زندگی دروغ نگفته است، اما ما مجبور شدیم به دختر علیرضا بگوییم که بابایت رفته سرکار... ما صبوریم ، صبوریم ، صبور ، و به عظمت خود علیرضا غم در ما وجود نخواهد داشت."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر