مجید دری، دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه علامه طباطبایی در تبعید و از زندان بهبهان، به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید پیامی فرستاده است.متن کامل این نامه را با هم بخوانیم:
باران! ببار ببار و برگ های تباه شده ام را فرو ریز
ببار تا به نغمه اندوهگینت در خوابی پر میوه فرو شوم .
"شمس لنگرودی"
سخت است از مهر سخن گفتن ، از دانشگاه و آغاز دوباره اش حرف زدن و خاطراتش را وا کاویدن.
باران! ببار ببار و برگ های تباه شده ام را فرو ریز
ببار تا به نغمه اندوهگینت در خوابی پر میوه فرو شوم .
"شمس لنگرودی"
سخت است از مهر سخن گفتن ، از دانشگاه و آغاز دوباره اش حرف زدن و خاطراتش را وا کاویدن.
ساده لوحانه است که از ایستادگی و دانشگاه بگویم و تاثیرگذاریش ، از موضع نقد و به چالش کشیدنش ، از فریادهای همیشه بر سر تسخیرکنندگانش. اینها را همه می دانیم. می دانیم که زیر بار زور نمی رفت ، که سخن ناحق را حتی در سخت ترین شرایط مردود می دانست و درخت آزادی را هرچند با بذل جانش آبیاری می نمود و به این می بالید . می بالید و با کم و بیش ها به بعدی می سپرد و تازه نفس هایی می آمدند و ...
روزی فریاد برآوردیم که اگر در مقابلشان کوتاه بیاییم فردا روز می گویندمان چه بگویید ، چه بخوانید ، چه بپوشید . و نهایت سیاسی برایمان این بود و با اعتراض های هرچند تنهامان از یکدست شدن دانشگاه و به جریان افتادن انقلاب فرهنگی دوم جلوگیری می کردیم .
شوربختانه اما قصه جور دیگری شده و ما از آن بی خبر انگار مهر آغاز می شود و تمامی این فجایع یکجا صورت می گیرد و از آن بدتر دانشجویان بدان تن می دهند ، می پذیرند و باورش می کنند و فاجعه عمیق تر از این حرف ها می شود. چندی دیگر می گویند به چه فکر کنید و چه را باور کنید و... و این دلاور دانشجویان با فریادهای اعتراضی خاموش می پذیرند و تن می دهند.
روزی که زمان حرف و گنده لاف زدن ها گذشت و پای عمل در میان آمد و ایستادگی و ادامه را احمقانه می دانستند و به ما که مانده بودیم خرده می گرفتند گفتند: "ما عقب نکشیدیم ، تغییر تاکتیک دادیم" و این تغییر تاکتیک چنان ثمربخش افتاد که نسل بعدی را به گور سازش سپرد و این فجایع را که در تاریخ دانشجو و دانشگاه بی سابقه است را رقم زد. حال کجایند که جواب گویند و لاف و عملشان را در ترازو نهند و دسته کم به ابراز ندامتی دست یازند یا همچنان مصرند که تغییر تاکتیکشان موثر افتاده و ما – که به زعم ایشان مقصریم – این اوضاع را آفریدیم.
می خواستم بگویم سلام بر دانشگاه ، دیدم دانشگاه مشخصه های خاص خود را دارد و این محل بیشتر به دبیرستان شبیه است ، خواستم بگویم سلام بر دانشجو ، دیدم اینان بیشتر به محصل می مانند. پس – با عرض پوزش از بعضی – می گویم : آهای! با شمایم! آهای! شما که نمی دانم کیستید ، شادم که در این سال تحصیلی چون چهار سال گذشته در کنارتان نیستم و ننگ تحصیل در چنین محیطی را نمی خرم. شادم که اخراج شدم و به این تحقیرها تن ندادم. خوشحالم که تنهایم و دوستانی چون شما ندارم. نمی دانم کیان!
دانشجو و دانشگاه حرمتی دارد و هیچگاه سر در برابر هیچ کس خم نمی کند و تن به ذلت هیچ عافیت خواهی نمی نهد و در برابر قدرت طلبان زورگو می ایستد. نمی هراسد و به چالش می کشد. جان می دهد و می ایستد ، خون می دهد و می ماند ، عمر می گذارد و بارور می کند. شما که می دانید دانشجو کیست و دانشگاه کجاست این درخت اگر بخشکد همه ما مسئولیم ، آری ، همه ما.
دانشجو! دانشگاه! دلم برایتان تنگ شده و قلبم از دوریتان می تپد. پس اینبار هم با بغضی فرو خورده فریاد می زنم:
سلام بر مجید توکلی! سلام بر مهدیه گلرو! سلام بر ضیا نبوی! سلام بر عبدالله مومنی! سلام بر بهاره هدایت!
سلام بر مجید توکلی! سلام بر مهدیه گلرو! سلام بر ضیا نبوی! سلام بر عبدالله مومنی! سلام بر بهاره هدایت!
مجید دری
دانشجوی اخراجی علامه
دانشجوی اخراجی علامه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر