۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

نامه مجید دری به دانشجویان از زندان بهبهان

مجید دری، دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه علامه طباطبایی در تبعید و از زندان بهبهان، به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید پیامی فرستاده است.متن کامل این نامه را با هم بخوانیم:


باران! ببار         ببار و برگ های تباه شده ام را فرو ریز
ببار    تا به نغمه اندوهگینت            در خوابی پر میوه فرو شوم .

"شمس لنگرودی"


سخت است از مهر سخن گفتن ، از دانشگاه و آغاز دوباره اش حرف زدن و خاطراتش را وا کاویدن.
ساده لوحانه است که از ایستادگی و دانشگاه بگویم و تاثیرگذاریش ، از موضع نقد و به چالش کشیدنش ، از فریادهای همیشه بر سر تسخیرکنندگانش. اینها را همه می دانیم. می دانیم که زیر بار زور نمی رفت ، که سخن ناحق را حتی در سخت ترین شرایط مردود می دانست و درخت آزادی را هرچند با بذل جانش آبیاری می نمود و به این می بالید . می بالید و با کم و بیش ها به بعدی می سپرد و تازه نفس هایی می آمدند و ...
روزی فریاد برآوردیم که اگر در مقابلشان کوتاه بیاییم فردا روز می گویندمان چه بگویید ، چه بخوانید ، چه بپوشید . و نهایت سیاسی برایمان این بود و با اعتراض های هرچند تنهامان از یکدست شدن دانشگاه و به جریان افتادن انقلاب فرهنگی دوم جلوگیری می کردیم .
شوربختانه اما قصه جور دیگری شده و ما از آن بی خبر انگار مهر آغاز می شود و تمامی این فجایع یکجا صورت می گیرد و از آن بدتر دانشجویان بدان تن می دهند ، می پذیرند و باورش می کنند و فاجعه عمیق تر از این حرف ها می شود. چندی دیگر می گویند به چه فکر کنید و چه را باور کنید و... و این دلاور دانشجویان با فریادهای اعتراضی خاموش می پذیرند و تن می دهند.
روزی که زمان حرف و گنده لاف زدن ها گذشت و پای عمل در میان آمد و ایستادگی و ادامه را احمقانه می دانستند و به ما که مانده بودیم خرده می گرفتند گفتند: "ما عقب نکشیدیم ، تغییر تاکتیک دادیم" و این تغییر تاکتیک چنان ثمربخش افتاد که نسل بعدی را به گور سازش سپرد و این فجایع را که در تاریخ دانشجو و دانشگاه بی سابقه است را رقم زد. حال کجایند که جواب گویند و لاف و عملشان را در ترازو نهند و دسته کم به ابراز ندامتی دست یازند یا همچنان مصرند که تغییر تاکتیکشان موثر افتاده و ما – که به زعم ایشان مقصریم – این اوضاع را آفریدیم.
می خواستم بگویم سلام بر دانشگاه ، دیدم دانشگاه مشخصه های خاص خود را دارد و این محل بیشتر به دبیرستان شبیه است ، خواستم بگویم سلام بر دانشجو ، دیدم اینان بیشتر به محصل می مانند. پس – با عرض پوزش از بعضی – می گویم : آهای! با شمایم! آهای! شما که نمی دانم کیستید ، شادم که در این سال تحصیلی چون چهار سال گذشته در کنارتان نیستم و ننگ تحصیل در چنین محیطی را نمی خرم. شادم که اخراج شدم و به این تحقیرها تن ندادم. خوشحالم که تنهایم و دوستانی چون شما ندارم. نمی دانم کیان!
دانشجو و دانشگاه حرمتی دارد و هیچگاه سر در برابر هیچ کس خم نمی کند و تن به ذلت هیچ عافیت خواهی نمی نهد و در برابر قدرت طلبان زورگو می ایستد. نمی هراسد و به چالش می کشد. جان می دهد و می ایستد ، خون می دهد و می ماند ، عمر می گذارد و بارور می کند. شما که می دانید دانشجو کیست و دانشگاه کجاست این درخت اگر بخشکد همه ما مسئولیم ، آری ، همه ما.
دانشجو! دانشگاه! دلم برایتان تنگ شده و قلبم از دوریتان می تپد. پس اینبار هم با بغضی فرو خورده فریاد می زنم:
سلام بر مجید توکلی! سلام بر مهدیه گلرو! سلام بر ضیا نبوی! سلام بر عبدالله مومنی!  سلام بر بهاره هدایت!
مجید دری
دانشجوی اخراجی علامه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر